هيپاتيا اولين زن برجسته رياضیدان تاریخ
سارا عباسی پژوهشگر و کارشناس علوم اجتماعی
هیپاتیا به اولین زن ریاضیدان-فیلسوف تاریخ اسکندریه مشهور است. تاریخ دقیق تولد او مشخص نیست، اما مطالعات اخیر نشان میدهد که او در حدود سال 370 پس از میلاد در اسکندریه به دنیا آمدهاست. طبق این محاسبات میتوان گفت که او در هنگام مرگ حدود 45 سال سن داشتهباشد. به نظر میرسد هیپاتیا با دو نام متفاوت یا حداقل با دو املای متفاوت به یک نام شناخته میشده است. یکی، هیپاتیا؛ دیگری، هیپتاچیا. به گفته مایر، «در این زمان دو زن با همین نام زندگی می کردند. هیپاتیا، دختر تئون اسکندریه؛ دیگری، دختر اریتریوس. پدر هیپاتیا، ریاضیدان و ستارهشناس معروف تئون، معاصر پاپوس بود که در زمان امپراتور تئودوسیوس اول در اسکندریه زندگی میکرد.
با این حال زندگی نامه نویسان، اندکی اطلاعات از زندگی شخصی اولیه هیپاتیا را در اختیار ما قرار دادهاند. ما می دانیم که او در ارتباط نزدیک با موزه اسکندریه پرورش یافته است، و میتوان گفت که مطمئن هستیم که او بخش عمده ای از تحصیلات اولیه خود را از پدرش دریافت کردهاست. اگر بخواهیم از روی اسنادی که مورخان برای ما به جا گذاشته اند قضاوت کنیم، به این نتیجه می رسیم که زندگی اولیه او بیحادثه بوده است. به نظر می رسد که او بیشتر وقت خود را با پدرش در موزه به مطالعه و تحقیق میگذرانده است.
پدرش تئون که صاحب کرسی استادی دانشگاه بود، یک خورشیدگرفتگی و ماهگرفتگی کامل را ثبت کرد و بعدها به دلیل شرحهایی که به برخی از آثار مهم نجوم و ریاضیات یونانی مخصوصاً «جدولهای آسان» بطلمیوس و اسطرلاب نوشت به عنوان ریاست دانشگاه اسکندریه انتخاب شد. پدر همه جزئیات زندگی و دقایق اوقات هیپاتیا را برنامهریزی و مدیریت کرد. هیپاتیا تعلیماتی کامل و منظم در هنر، ادبیات، علوم، ریاضی و فلسفه نیز دید؛ و به ورزشهایی چون سوارکاری و شنا و کوهنوردی پرداخت.
او نه تنها از پدر آموزش میدید بلکه در کنار او کار هم میکرد او در ویرایش بسیاری از متون قدیمی ریاضی و ستارهشناسی پدر را همراهی میکرد. هیپاتیا وقتی پدر را در سیری بر سینتاکسیس بطلمیوس و یا تهیه متن تجدید نظر شده عناصر اثر اقلیدس یاری داد پدر در حاشیه کتاب ذکر کرد که تمام فصول را هیپاتیا دختر ریاضیدانم بازبینی کرده است.
سویداس و سقراط، و همچنین دیگر فلاسفهای که در همان زمان زندگی میکردند، ما را به این باور سوق میدهند که هیپاتیا دارای ظاهری زیبا و لطف کمیاب است. آنها نه تنها زیبایی اندام و چهره او را تایید میکنند، بلکه هر کدام به همان اندازه از زیبایی شخصیت او سخن میگویند. با توجه به فقدان حتی یک نقاشی از هیپاتیا، ما باید برای تصویر این فیلسوف باید به تصور دیگران وابسته باشیم.
گفته میشود که هیپاتیا وقتی در موزه اسکندریه شروع به تدریس میکرد، مردم در خیابان نزدیک ساختمان موزه، ازدحام میکردند تا حداقل صدای او را از راه گوش بشنوند. سراپیوم یک عمارت بسیار زیبا و بزرگ بود و مهمترین نقش آن ساختمان پرستشگاه خدای یونانی سراپیس خدای مرگ ودرمان بود و در درجهٔ دوم کتابخانه بزرگی بود که کتابخانه دختر نام داشت که با آمدن او مشهور شد. میگویند تئون به سبب ورود دخترش کتابخانه را به نام کتابخانه دخترم هیپاتیا نامید و تا پایان عمر نیز به تدریس در این دانشگاه مشغول بود.
هیپاتیا شیوههایی که حقیقت را بر اساس شواهد و مدارک به صورت مستند درک میشد را ستایش میکرد؛ شیوه تدریس او بحث و گفتگوی منطقی و عقلانی به سبک افلاطون و ارسطو بود به این معنی که دانشجویان طی جلسه پرسش و پاسخ مطلب را از استاد میآموختند. او در نگرش خویش کنکاشی ویژه داشت و به دلیل اعتقاد عمیق به پرسشگری به این جلسات روی آورد نگاه دقیق او در این عرصه موجب میشد که با متانت و اعتقاد قلبی این جلسات را تشکیل داده، و با توانایی پیبردن به راز مجهولات، همواره با پاسخ به حس کنجکاوی شاگردان و با تلاش برای یافتن و پیبردن به علوم جدید، روح حقیقتجوی خویش را سیراب و در این راه بطور عجیبی احساس شادی و لذت میکرد. او میگفت: انسان همانطور که برای برقراری حقیقت میجنگد باید با خرافات به مبارزه برخیزد.
دو مسپله بحث برانگیز و چالشی در زندگینامه هیپاتیا همواره وجود داشته است؛ یک مسئله ازدواج او و دومین نکته بحث برانگیز، مسئله مرگ اوست. در بررسی اظهارات بسیاری از مورخان در مورد مرگ او، بررسی قتل در رابطه با وقایعی که قبلاً رخ داده است، محتملتر به نظر می رسد.
دانشهایی که هیپاتیا بر روی آنها کار میکرد از دید روحانیون برای مردم مضر و گمراه کننده بود و اینکه یک زن به فلسفه و ریاضیات بپردازد در آن دوران برای مردم غیرقابل تحمل بود. هیپاتیا توسط «سیریل» اسقف شهر اسکندریه متهم به جادوگری و توطئه علیه مسیحیت شد. در یکی از روزهای ماهمارس سال ۴۱۵ میلادی مردم خشمگین که اسقف سیریل آنها را تحریک کرده بود به رهبری پیتر نامی که قاری کلیسا و نایب نوحهخوانی بود روانهٔ کلاس درس هیپاتیا شده بودند شاگردان از وی خواهش کردند که با آنها به پناهگاهی برود، اما هیپاتیا گفت: مانند موشها به سوراخها و زیرزمینها فرار نخواهم کرد. اینجا بهترین پناهگاه من است بر بلندای این کتابخانه کوچک سالهاست که مشق دانایی و تحریر اندیشه میکنم. بیخود خودتان را اینگونه خسته نکنید من در سر اعتقادات خود محکم ایستادهام و لحظهای عقبنشینی نخواهم کرد و هر روز پرشورتر از روز قبل با انگیزهٔ والاتر ادامه خواهم داد، مرا از نوشتن هراسی نیست، من معتقد به معجزه کلماتم حتی اگر بندبندم را از هم بگسلند، اینجا بهترین سنگر من است و من در همین سنگر خواهم ماند.
در یک روز اوباش و ولگردها به درون کلاس ریختند. آنها ناسزاگویان نام هیپاتیا را بر زبان داشتند. در یک چشم برهمزدن شاگردان وفاداری که او را در پناه گرفته بودند کشته شدند. سپس شورشیان معجر ابریشمین را از سر وی پاره کردند و ردای دانشگاهیاش را گسستند و تاج برگ غار را از سرش برداشتند و گیسوان عطرآگین و انبوهش را گرفتند و درحالیکه موهایش را میکشیدند او را از کلاس درس تا کلیسای شهر بردند. سپس دستهجمعی و یکباره به او حمله کردند و از زمین سنگها برداشتند. آنقدر بر او زدند که تندیسی از سنگ به وجود آمد تا مردم شهر از این حادثه ناگوار خبردار شدند، یکی از بزرگترین زنان تاریخ با وضعی ناخوشایند، در زیر آوار سنگها له شد و خونآلود جان داد. لحظهای بعد تنها همراه او پروانهای بود که پرپرزنان شانهبهشانهاش میآمد و آخرین کتابدار از کتابخانه اسکندریه جدا شد.