نگاهی به رمان «پیرزن جوانی که خواهر من بود» نویسنده «صمد طاهری»؛ «فرحناز مردانی»
داستان پیرزن جوانی که خواهر من بود. داستان رابطه درون آدمهاست با یکدیگر. داستانی پراز طنز تلخ ودرد. داستانی که راوی آگاهانه تنهایی وحقارت خودرا که از او یکشی ساخته و آنرا زیر طنزهای کلامی پنهان کرده. تا با به سخره گرفتن اطرافیان، تنهایی که شاید نشات گرفته از احساس حقارت تلقینی باشد پوشش دهد ودرانتها نه تنهاخود بلکه تمام شخصیتها از تنهایی وبیگانگی مانند سگ آلبرت به زوال برسند. تراژدی که درون آدمها شکل میگیرد و دراینجا شهودش که همان مرگ ونیستی وزوال است تصویر میشود.
پرویز یا راوی داستان همواره بر لبه تیغ اقتدار وفروپاشی سوار است. از لو دادن دوستان وپولی که بدست میآورد وبرای بستن دهان حشمت به او سکهای میدهد. که همه تا نیمه داستان بر مخاطب پوشیده است ودراینجا دچار فروپاشی میشود چرا که ماهرانه وریز ریز مخاطب میفهمد که بالو دادن دوستان پولی بدست میآورد. مرتب درحال استهزا دایی قاسم است واز این استهزا دچاراقتدار وشعف میشود. مرغابیهارا میدزدد ودرمیان دوستان برای خودش اقتدار قائل است. ولی میدانیم هرلحظه به انحطاط نزدیکتر میشود درواقع با این اعمال دنبال هویت از دست رفته خود است تا مقتدر جلوه کند تا اینکه سراز همکاری با باندی در میآورد که اورا تحقیر میکردند آقای رحمانی ودیگر همکلاسانش.
درآنجا ادعا میکند برای خودش کسی هست ودفتر دستکی دارد اقتداری دروغین که برای آن له له می زند ولی میبینیم توان پرداخت پول درمان سگ آلبرت را ندارد واگر دارد آنقدر دچار فروپاشی است که اقدامی نمیکند. وحتی به حرف خواهرش صدیقه نیز وقعی نمیگذارد ودرانتها وقتی پدر به او متوصل میشود وخانه را برای صدیقه میگذارد باز خودرا مقتدری میبیند که با واگذاری خانه به باند رحمانی، فروپاشی وانحطاط اورا از انسانیت میبینیم. واو همواره بر لبه این تیغ اقتدار وفروپاشی درنوسان است. گویا تحقیرها، کتکها و نیشهای پدر از او شی متحرک بی هویتی ساخته است. تا درمرگ عزیزان همچون شخصیت بیگانه کامو انسانیت زدایی را در پرویز تجربه کنیم.
سگ آلبرت که تنهایی آلبرت را پر میکند. وبعد تنها کسی است که صدیقه به او دل میبندد ویا حتی شاید در پس این دلبستن به سگ، دلبستن به آلبرت هم بوده که جرات بروزش را ندارد. وبا مردن سگ، آلبرت نیز روبه زوال میرود. وهمچنین صدیقه. بعد مرد ارمنی، پدر پرویز ودایی پرویز، مادرو.... اما درهمه این اتفاقات پرویز فقط یکشی است.
بی شک شخصیت اجتماعی هرکسی از خانواده ومکانی که در آن بزرگ شده شکل میگیرد. پرویز، راوی داستان، کودکی بوده. که همیشه مورد تحقیر از جانب پدر ومعلمش قرار میگرفته. واز او به کرات به عنوان آویزان یاد میشود که این تکرار نوعی طنز درد آلود را برای او به همراه دارد. کتک خوردنها وروشهایی که آقای رحمانی معلمش برای او بکار میبرد از او شخصیتی پس رفته وتنها میسازد. شخصیتی که بر ریاکاری ودزدی ودروغ سوار است وتنها حامی او صدیقه است که او نیز به نوعی تنهاییاش را باتوجه دادن به پرویز ومدام کنارش بودن پر میکند اما پرویز نه تنها درکی از این رابطه انسانی ندارد بلکه اورا از خود می راند واورا مزاحم خود میبیند. وما این را در آلبرت وخواهرش نیز داریم. که به بهانه ترجمه زبان لالیاش همه جا کنارش است. سایه پناه بردن آدمها به یکدیگر وترس وهراس پنهان از تنهایی یا به نوعی آویزان بودن در سرتاسر داستان پخش است. راوی یا پرویز تنهایی خودرا با ور وره پر میکند وبا کمک از او خودرا مقتدر میبیند که رؤیایی بیش نیست وکم کم در اواسط داستان فضای سور رئال وخرافاتی وجود حشمت، و وروره با شهود دیگری که با آنها ارتباط میگیرند مرز واقعیت وخیال درهم میشکند. حتی دایی قاسم نیز انگار تنهاییاش را آچار ودوچرخه انگلیسیاش پر میکنند که همه جا همراهش هست ودر آخر او نیز با مرگ سوسن به تنهایی میرسد وبه کمک وروره به پیروز آبادی میرود. که شاید زوال اوست.
با مرگ صدیقه راوی به تنهایی، تنهایی خود میرسد.
پوشش طنزی که که لبخندی تلخ بر لبان مخاطب میچکاند. تا زندگی وزوال آنرا آرام آرام از زبان نقال راوی بشنود. تکنیکی
که نویسنده با کمک نه فقط نقل بلکه نقلی پر از توصیفهای حرکتی وصحنه با بهره گیری از نقل قولهای مستقیم، غیر مستقیم، مستقیم آزاد ......و
دیگر نحوههای روایت داستان را پیش میبرد. شکستن زمان در فصلهایی و بهره گیری از فضای سور رئال وخرافات. وآوردن نیم صحنههایی در میان نقالیهای راوی وخرده ماجراها وروایت ها. داستانی پر کشش وخواندنی ودور از خاطره گویی برای مخاطب میسازد.
بهره گیری از شگردهای طنز، وارونه گویی و تکرار در کلمات ودست انداختن شخصیتها توسط یکدیگر مثلاً پدر پرویز که دایی قاسم را در بستن پیچها بارها وبارها تکرار میکند وحتی عنوان آویزان دادن به پرویز تکراری عمدی برای بکار گیری انواع طنز در روایت است که به شکل مستقیم از آن استفاده شده است.
ودرجایی نیز که پدر پرویز در مدرسه برای دفاع از پسرش که خودش را به کوچه علی چپ میزند که فاضل را نمیشناسد ولی ناگهان نام فامیل او از زبانش میپرد. شگردهایی از طنز است که علاوه بر اینکه غیر مستقیم شخصیت پدر را آشکار میکند. داستان را بالحنی شیرین پیش میبرد. وپدری که مرتب به پرویز میگوید آویزان، موقع مرگش به نوعی برای وصایایش به پرویز آویزان میشود والتماس میکند.
انگار این لفظ آویزانی به نوعی همه شخصیتهارا مبتلا میکند ویا اینکه راوی که این کلمه در ذهنش حک شده همه را اینطور روایت میکند. آلبرت به سگش، خواهر آلبرت به او، صدیقه به پرویز ودرانتها پرویز به صدیقه چرا که دست آخر همه گذرشان بهم میرسد. البته آدمهای فرودست جامعه. واین را در آدمهایی مثل رحمانی ودارودسته اش نیز به نوعی دیگر میبینم که رحمانی نیز به جمشیدی و گوساله وحتی پرویز آویزان است.
داستان آقای طاهری را میتوان داستانی اجتماعی وروانشناختی دانست. که سلسله تغییرات شخصیتهارا در یک جامعه پس افتاده، جنگ زده بامهاجرت اجباری را در زیر لایههای خود به تصویر میکشد. اما آنچه که غالب است انسانیت زدایی در شخصیت راوی است که با. لحن طنز تلخ ودردناک روایت میشود مرگ صدیقه که نمادی است از کودکی و انسانیت. که با مرگ او، پرویزفقط به این فکر میکند حالا چه کسی درنبود او برایش غذا وچای آماده میکند!!
نویسنده باپایانی باز. اوج انحطاط از خود بیگانگی وبا دیگران بیگانه بودنِ راوی را تصویر میکند. پایانی باز برای راوی که درکش وقوس زندگی هویت خودرا نمییابد.
منبع:chouk.ir