ویلیام سارویان انسان را همراه با غمها و خوشحالی اش می دید(1)
ویلیام سارویان در فرزنو محلهای ارمنینشین کالیفرنیا دیده به جهان گشود، پدر و مادر او از ارمنیانی بودند که به دلیل نسلکشی ارامنه به آمریکا کوچ کرده بودند. سارویان درباره خود چنین می نویسد: در ۳۱ اوت سال ۱۹۰۸ در فرزنوی کالیفرنیا متولد شدم . نام پدرم آرمناک سارویان و مادرم تاگوهی سارویان است، آنان از ساکنان شهر بتیلیس هستند، پدرم در ۱۹۱۱ میلادی دار دنیا را وداع گفت.
با توجه به اینکه سارویان در فرزنو کالیفرنیا بزرگ شد، صحنه بسیاری از نوشتههایش همین محل است و بسیاری از شخصیتهای آثارش هم ارمنی هستند، بنابراین غالب آثار سارویان درونمایههای خود را از تجربههای شخصی وی میگرفتند و موضوع اصلی آثار او درباره بزرگ شدن در فقر به عنوان پسر یک مهاجر ارمنی است، آثاریکه در زمان رکود بزرگ اقتصادی آمریکا محبوبیت زیادی یافتند، او نویسندهای است که آثارش در اوج مشکلات عصر ناامیدی در آمریکا تبلیغ امیدواری بودند.
قبل از اینکه سارویان به عنوان نویسنده مطرح شود در سنین پایین به شغل روزنامه فروشی روی آورد، سپس به عنوان پستچی در پست و تلگراف خانه به کار پرداخت، وی تنها هشت سال داشت که قتل عام ارمنیان به وقوع پیوست از طرفی شدت یافتن روزافزون وضع ناهنجار ارمنیان و نفرت وی نسبت به قوانین نابحق جهان، او را برای همیشه به اجتماع نیازمندان، کارگران و انسانهای محروم از حقوق حقه، وابسته کرد
سارویان در خصوص چگونگی روی آوردن به نویسندگی گفته است که در زمان تحصیل در مدرسه، روزی یکی از معلمانم با خواندن و آشنا شدن با یکی از کارهایم گفت که من میتوانم یک نویسنده شوم اما برای این کار می بایستی زبان یاد بگیرم و مطالعه زیادی داشته باشم. من سعی کردم درباره آنچه در پیرامون من بود و می دیدم، چیزی بنویسم. البته به شکلی که آنها در واقع هستند. بر همین مبنا یک نامۀ انتقادی دربارۀ ثروتمندان و مستمندان نوشتم که پس از انتشار سروصدای زیادی کرد. انتهای این نامه، سردبیر نام اصلی مرا قید کرده بود. صحبت دربارۀ من همه گیر شد که او کی است، او چه مرد ارمنی است که به کالیفرنیا آمده و از ما و قوانین ما انتقاد می کند. لیکن نویسندۀ آن نامه که سیزده سالگی را تازه پشت سرگذاشته بود، من بودم.»
اما پانزده ساله بود که مجبور شد مدرسه را ترک کند و به مدرسه دنیا روی آورد. از همان سن شروع به کار کرد. به هر کاری دست زد و هر تجربه ای را آزمود. ویلیام کار و تحصیل را با هم توأمان انجام داد تا بتواند از باری که بر دوش مادرش بود اندکی بکاهد اما وقتی مادرش نوشته های پدر ویلیام را به او نشان داد ، او نیز مصمم شد تا نویسنده شود. حوادث زمان کودکی و تجاربی که از کارهای گوناگون بدست آورده مایه اصلی داستانهایش است
.
اولین نمایشنامه سارویان که در سال1929 نوشته شد با عنوان قلب من (عشق من) در کوهساران، داستانی کمدی درباره یک خانواده آمریکایی بود که در سالن تئاتر گیلد شهر نیویورک به روی صحنه رفت. این نمایشنامه اثری است صمیمی و دلنشین بود و برای سارویان آغازی توام با موفقیت در صحنه تئاتر بود و نمایانگر روابط انسانی ساده و در عین حال پراحساس میان شخصیت های آن است. نویسنده در این نمایشنامه، موقعیتهای روزمره زندگی را به نمایش مینهد و از خلال این موقعیت ها و طنز تلخ و شیرین موجود در آنها معنایی اجتماعی- فلسفی را القا میکند.
در سال 1934 وقتی اولین داستان کوتاه خود را در مجله ای ادبی به چاپ رسانید، اعجاب و تحسین بسیاری از منتقدین و نویسندگان آمریکا را برانگیخت. از آن به بعد، جای خود را در میان نویسندگان به نام آمریکا باز کرد
آثار این نویسنده آمریکایی-ارمنی ساده و روان هستند و شخصیتهایش را غالباً مردمی عجیب، احساساتی و اساساً خوش قلب تشکیل میدهند. آنها عموماً از جامعه و اصل خود طرد شدهاند و در محیط جدید احساس غربت و بیگانگی میکنند. سارویان خود بر این عقیده است که نمایشنامههای من درام هستند به دلیل این که اولاً نوشته شدهاند، ثانیاً نقش وجود خود را در آنها میبینیم، ثالثاً خودم هم از آدمهای نمایشنامهام بودهام و در نظر آنها بیگانه نیستم. همچنین قهرمانان داستان های سارویان انسانهایی ساده مملو از عشق به یکدیگر هستند او خود گفته است: من میخواهم انسانها را به ارزشهای اولیه و اصیل خودشان برگردانم. سارویان، خواسته یا ناخواسته، روح نظریههای کهن ارمنی را علیه استبداد دیکته شده آمریکایی مطرح کرده و از آنها بسیار استفاده میکند، آن هم در زمانی که دنیای غرب راه جهانی کردن در پیش گرفته بود. همچنین آثار او در حوزه نمایشنامه و رمان به اندازه نویسندگان نسل پیش از سارویان جذّاب، پرشور، انسانی و سرگرم کننده است. ادموند ویلسون، منتقد سرشناس امریکایی، زبان شیرین؛ جملههای کوتاه و مقطع و گفتوگوهای طبیعی او را اصیل و ابتکاری دانسته و معتقد است که سارویان در نمایشنامههایش از داستانهای همینگوی و مارک تواین بهویژه از رمان سرگذشت هکلبریفین تأثیر پذیرفته است
.
با توجه به اینکه سارویان در سالهای میان ۲ جنگ جهانی پا به عرصه نویسندگی گذاشته بود، او در آثارش میخواست ثابت کند که هیچ چیز در جهان کنونی سرجای خود نیست. او در جوانی به این نتیجه رسید که دنیا فانی است و همهچیز نابود میشود اما شاید افرادی و چیزهایی باشند که مانع نابودی شوند که یکی از آن موانع، هنر است. برخی نمایشنامههای او تجربی و نوگرا هستند و طنز بسیار قوی و شیرینی دارند. او به خودش، شخصیتهایی که خلق میکرد و دنیای فردا علاقه داشت و آثارش مانند نامههایی هستند که خطاب به مردم زمین نوشته شدهاند.
سارویان از همان ابتدا انسان را همراه با غمها و خوشحالی اش از دید یک انسان معمولی، عشق به انسان، اعتقاد به بهترین آتیه برای انسانها را برای آثار خود برگزید و این دلیل جذابیت آثار اوست. وی می گوید: «من به شرافت انسان ایمان دارم، من معتقدم که سرنوشت انسان سرنوشتی شریف است. من از آن قدرتهایی که شرافت آدمی را پایمال می کنند، متنفرم. اسلحۀ من در مقابل قدرتهای عفونی، یک نگاه بزرگوارانه و باعاطفه، تفکّری صادقانه، قلب بی شائبه و روحی پرمهر است که مرا مجبور به نوشتن می کند. من می خواهم که انسان باشکوه باشد و می خواهم که زندگی او از بدو تولد تا زمان مرگ هر دقیقه و هر سال سبک، شاد، جذاب و پرمعنی باشد و من معتقد هستم که او چنین خواهد بود.»
سرانجام این نویسنده نامدار در ۱۸ مه ۱۹۸۱ میلادی بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت. نیمی از خاکسترهای او در کالیفرنیا و نیمی دیگر در ارمنستان و در نزدیکی مزار سرگئی پاراجانف، کارگردان نامدار سینمای ارمنستان به خاک سپرده شد
.